بهانهی سن یا متقاعد شدن به شکست به دلیل نداشتن سن مناسب، به دو صورت مشخص از راه میرسد : « دیگر پیر شدهام » و « هنوز خیلی جوانم.»
حتماً از صدها نفر که در سنین مختلف هستند، شنیدهاید که در توجیه کارایی نه چندان خوب خود در زندگی، میگویند : « برای شروع کردن دیگر پیر شدهام (خیلی جوانم)، نمیتوانم به دلیل محدودیتهای سن خود، کارهای مورد علاقهام را شروع کنم.»
واقعاً عجیب و تأسفآور است که کمتر آدمی احساس میکند همگام با « سن واقعی » خود پیش میرود. این بهانه، هزاران انسان را از فرصتهای حقیقی محروم کرده است. آنان تصور میکنند که سنشان مناسب نیست، از این رو به خود زحمت آزمودن نیز نمیدهند.
بهانهی « دیگر پیر شدهام » رایجترین نوع بهانهگیریهای مربوط به سن است. این بیماری نفوذ ظریف و ناآگاهانهای دارد. برای مثال، در یک نمایش تلویزیونی، زندگی مدیر کلی به تصویر کشیده میشود که ناگهان کارش را به دلیل ادغام چند شرکت از دست میدهد و سپس به دلیل آنکه که دیگر سنی از او گذشته است نمیتواند کار دیگری بیابد. آقای مدیر ماهها بدون هیچ نتیجهای در جستوجوی یک شغل دیگر به هر دری میزند. تا در نهایت، پس از آنکه مدتی را در اندیشهی خودکشی سپری میکند، به این نتیجه میرسد که باید منطقی باشد و بپذیرد که بازنشستگی نیز عالمی دارد.
نمایشنامهها و مقالات مجلات نیز با عنوان، « چرا چهلسالگی پایان کار است؟ » فراوان هستند. البته نه به دلیل آنکه به حقایق مسلمی اشاره میکنند، بلکه به خاطر جاذبهای که برای بسیاری از ذهنهای مشوش و بهانهجو دارند.
چگونه با بهانهگیریهای مربوط به سن برخورد کنیم؟
عذرتراشیهای مربوط به سن را میتوان از میان برد. چند سال پیش که ادارهی یک برنامهی آموزش فروش را بر عهده داشتم، راهحل خوبی را پیدا کردم که هم سیستم فکری شخص را عوض میکند و هم مانند یک واکسن قوی در او، مصونیت ایجاد مینماید.
در آن برنامهی آموزشی شاگردی به نام سیسیل داشتم. سیسیل که چهلساله بود، میخواست تغییر شغل بدهد و به عنوان نمایندهی یک شرکت تولیدی وارد کار بهتری شود، ولی تصور میکرد که برای این کار کمی پیر شده است. او میگفت : « آخر باید دوباره از صفر شروع کنم. فکر میکنم دیگر آن جوانی سابق را ندارم. الآن دیگر چهل سالم است.»
من بارها با سیسیل دربارهی مشکل « سن زیادش » صحبت کردم. همان راهحل قدیمی را به کار میبردم، یعنی میگفتم « سن تو را احساس درونیات تعیین میکند » ولی متوجه میشدم که هیچ کاری از پیش نمیبرم؛ زیرا تقریباً همیشه پاسخ مشابهی میشنیدم : « احساس پیری میکنم.»
سرانجام، راهی یافتم که نتیجه داد. یک روز، در پایان یکی از جلسات آموزش، آن را روی سیسیل آزمودم. گفتم : « سیسیل به نظر تو انسان از چه سنی وارد مرحلهی کارایی میشود؟ »
او چند ثانیه فکر کرد و پاسخ داد، « فکر میکنم از بیستسالگی.»
گفتم : « خوب حالا بگو دورهی سازندگی او کی تمام میشود؟» او پاسخ داد، « خوب، اگر خوب ماند ه باشد و به کارش هم علاقهمند باشد، باید بتواند تا حدود هفتادسالگی کار کند.»
گفتم : « بسیار خوب، بیشتر آدمها بعد از آنکه به هفتادسالگی هم میرسند، هنوز کارایی دارند، ولی اجازه بده چیزی را که الآن گفتی معیار قرار دهیم، یعنی سالهای کارایی یک انسان را از بیست تا هفتادسالگی فرض کنیم که مدت زمانی حدود پنجاه سال یا نیم قرن است.» سپس گفتم، « سیسیل تو چهل سال داری. چند سال از زندگی سازندهات را پشت سر گذاشتهای؟»
پاسخ داد : « بیست سال »
« و چقدر مانده؟»
گفت : « سی سال.»
« پس با این حساب هنوز به نیمهی راه هم نرسیدهای و فقط از چهل درصد سالهای سازندهات استفاده کردهای.»
به سیسیل نگاه کردم. به نظرم نکته را گرفته بود. پس از آن مسئله سنش را کاملاً فراموش کرد. او بالاخره متوجه شد که هنوز سالهای بسیاری را برای استفاده از فرصتهای خوب پیش رو دارد. از اعتقاد « دیگر پیر شدهام » به « هنوز خیلی جوانم » بازگشت. او اکنون میداند که سن و سال ما انسانها چندان اهمیتی ندارد، بلکه این نگرش ماست که از سن یک موهبت یا یک مصیبت میسازد.
با درمان عذرتراشیهای سن فرصتهایی را که فکر میکردید برای همیشه از شما گرفته شده است، به دست آورید. یکی از خویشاوندانم سالها به انجام کارهای گوناگون سرگرم بود، از جمله فروشندگی، کار آزاد و کار در بانک، اما هیچوقت درست نفهمید که چه کاری را بیشتر دوست دارد. سرانجام، به این نتیجه رسید که به شغل کشیشی بیش از هر کار دیگر علاقهمند است؛ اما هنگامی که آن را به طور جدی بررسی کرد، متوجه شد که کمی دیر به این فکر افتاده است. حق هم داشت، آخر چهل و پنج سالش بود، سه بچهی کوچک داشت و مقدار کمی پول.
اما خوشبختانه تمام جرئت و نیروی خود را به یاری طلبید و به خودش گفت : « چهل و پنج سال یا بیشتر، من باید کشیش بشوم!»
با خروارها ایمان و اندکی چیزهای دیگر در یک دورهی آموزشی کشیشی در ویسکانسن نامنویسی کرد. پنج سال بعد به مقام کشیشی منصوب شد و با شماری از پیروان خوب در ایلینویز سکونت کرد.
با این تفاصیل آیا او پیر است؟ البته که نه. هنوز بیست سال دیگر از زندگی سازندهاش را پیش رو دارد. از زمانی که با یکدیگر گفتوگو میکردیم، مدت زیادی نمیگذرد. او به من گفت : « میدانی، اگر آن تصمیم را در همان چهل و پنج سالگی نگرفته بودم، کارم برای بقیهی عمر فقط پیرتر شدن و نحسی کردن بود. الآن احساس میکنم که هر لحظهی عمرم را مانند بیست و پنج سال پیش میگذرانم.»
تا حدودی هم راست میگفت، یا لااقل از ظاهرش این طور پیدا بود. هنگامی که از عذرتراشیهای مربوط به سن رهایی مییابید، احساسات جوانی خود را هم به تبع آن باز مییابید. زمانی که بر ترس خود از محدودیتهای سن غالب شدید، همراه با موفقیت، طول عمر را نیز به زندگی خود میبخشید.
یکی از همکاران سابقم در دانشگاه، دیدگاه جالبی دربارهی چگونگی غلبه بر عذرتراشی سن ارائه میدهد. او که در بیست و چند سالگی از دانشگاه هاروارد فارغالتحصیل شده بود، پس از سی سال کار واسطهگری نسبتاً موفق، به این نتیجه رسید که میخواهد استاد کالج شود. همهی دوستانش سعی کردن او را به نوعی منصرف کنند، زیرا معتقد بودن که خودش را در زیر فشار درسها خرد خواهد کرد، ولی جیم تصمیم گرفته بود هر طور شده به هدفش برسد؛ بنابراین، در سن پنجاه و یک سالگی در دانشگاه ایلینویز ثبتنام کرد و در پنجاه و پنج سالگی مدرکش را گرفت. او در حال حاضر، رئیس دپارتمان اقتصاد در یک کالج معتبر هنرهای زیباست. بسیار هم خوشحال است، با خنده میگوید، « تقریباً یک سوم از سالهای خوبم هنوز مانده.» احساس پیری بسیار یاس آور است. نگذارید سد راهتان شود.
چه وقت میگوییم که یک نفر جوان است؟
انواع بهانههای « هنوز جوان هستم » نیز میتوانند به انسان لطمه وارد کنند. حدود یک سال پیش، جوان بیست و سه سالهای به نام جری به دلیل مشکلی به من مراجعه کرد، جری مرد جوان و کاملی بود، در دورهی خدمت چترباز بود و بعد وارد کالج شده بود. در کنار درس خواندن، همسر و فرزندش را با فروشندگی برای یک شرکت بزرگ تبدیل و ذخیرهسازی کالا اداره میکرد. ظاهراً به خوبی از عهدهی هر دو کار برآمده بود. با وجود این نگران به نظر میرسید. او میگفت،« دکتر شوارتز! مشکلی برایم پیش آمده. شرکت میخواهد مرا مدیر فروش کند. با این کار فعالیت هشت فروشنده تحت سرپرستی من در میآید.»
گفتم : « تبریک میگویم، خبر خوبی ست. پس چرا نگران هستی؟«
پاسخ داد : « آخر همهی آن هشتنفری که باید بر کارشان نظارت کنم، هفت تا بیست و یک سال بزرگتر از من هستند. به نظر شما باید چه کار کنم؟ میتوانم از عهدهی این کار برآیم؟»
گفتم، « جری مدیر کل شرکت ظاهراً به این نتیجه رسیده است که سن لازم را برای احراز چنین سمتی داری، در غیر این صورت، این کار را به تو پیشنهاد نمیکرد. فقط سه نکتهای که میگویم به یاد داشته باش تا همه چیز به خوبی پیش رود : اول، به سنت توجه نکن. در کار مزرعه، یک پسر وقتی ثابت کند که میتواند کار یک مرد را انجام دهد، تبدیل به یک مرد میشود. تعداد سالهای عمر او هیچ ربطی به کارش ندارد و این دربارهی تو نیز صدق میکند. تو هم هنگامی که ثابت کنی به خوبی از عهدهی کار یک مدیر فروش بر میآیی، در اصل ثابت کردهای سن لازم را برای آن کار داری. »
« دوم، از موفقیت جدید خودت سوء استفاده نکن. به فروشندهها احترام بگذار. از آنها نظر بخواه. کاری کن که فکر کنند برای کاپیتان تیمشان کار میکنند نه برای یک دیکتاتور. این کارها را انجام بده تا در جهت اهداف تو کار کنند نه بر ضدت. »
« سوم، به کار با زیر دستان مسنتر از خودت عادت کن. در همهی زمینهها، رهبران پس از مدتی متوجه میشوند که از بیشتر افراد تحت رهبری خود، کم سن تر هستند. در سالهای بعد، زمانی که فرصتهای استثناییتری دست میدهد، دانستن این مطلب کمک فراوانی به تو خواهد کرد؛ و به یاد داشته باش جری، سن تو یک نقطه ضعف نیست، مگر آنکه خودت از آن یک نقطه ضعف بسازی.»
امروز، جری کار و بارش خوب است. حرفهی حملونقل را بسیار دوست دارد و در حال حاضر، طرح ایجاد شرکت خودش را در طی چند سال آینده در سر میپروراند.
فقط تصورات یک جوان، میتواند از جوانی یک نقطه ضعف بسازد. اغلب میشنوید که در مشاغل خاصی، بلوغ جسمی « کافی » مورد نظر است،خصوصاً در شغلهایی مانند فروش اوراق بهادار یا بیمهنامهها، اینکه برای جلب اعتماد یک سرمایهگذار، حتماً باید مویتان خاکستری باشد یا اصلاً مو نداشته باشید، استنباط غلطی است. آنچه واقعاً مطرح است، میزان تسلط شما به کارتان است. اگر کارتان را به خوبی بدانید و با مردم راه بیایید، باید گفت که بلوغ لازم را برای ادارهی کار دارا هستید. سن ربطی به توانایی ندارد، مگر آنکه خودتان را متقاعد کرده باشید که فقط گذر سالها میتواند از شما انسانی توانا و با اعتبار بسازد.
بسیاری از جوانان تصور میکنند که جوانی آنها مانعی بر سر راه پیشرفتشان است. البته تعجبی ندارد اگر مشتی افراد درمانده، مستأصل یا در شرف اخراج بخواهند با استفاده از بهانهی سن یا هر دلیل دیگر راه پیشرفت شما را سد کنند.
ولی اشخاصی که در شغل خود موقعیت بسیار مستحکمی دارند، چنین کاری نمیکنند. آنها مسئولیت را به اندازهای که بتوانید بر دوش بکشید به شما میدهند، اگر نشان بدهید که تواناییهای لازم را دارید و نگرشتان مثبت است، جوانی شما یک مزیت به حساب خواهد آمد.
به اختصار راهحلهای عذرتراشی سن به قرار زیر است :
۱-به سن کنونی خود خوشبینانه نظر کنید. به خود بگویید : « هنوز جوان هستم،» نه آنکه « دیگر پیر شدهام.» در پی اتفاقهای جدید باشید و سرزندگی و شور جوانی را در خود به وجود آورید.
۲-حساب کنید که برای سازندگی و فعالیت هنوز چه مقدار فرصت باقی است. به یاد داشته باشید که افراد سیساله هنوز هشتاد درصد از زندگی فعالشان را پیش رو دارند؛ و پنجاهسالهها هنوز چهل درصد – یا بهترین چهل درصد – عمرشان را برای استفاده از فرصتها در اختیار دارند. زندگی در عمل طولانیتر از آن است که بیشتر مردم تصور میکنند.
۳- فرصتهای آینده را به انجام کارهایی که واقعاً میخواهید انجام بدهید، اختصاص دهید. هنگامی دیر است که اجازه دهید ذهنتان منفیبافی کند و فکر کند که دیگر دیر شده است. فکر نکنید : « باید سالها قبل شروع میکردم.» این اندیشه مخرب است. در عوض فکر کنید : « میخواهم الآن شروع کنم، بهترین سالهای من، پس از این است. » این طرز تفکر مختص انسانهای موفق است.
افراد زیادی در جوامع گوناگون این طور میاندیشند که اگر تاکنون به موفقیت بزرگی نرسیدهایم یا کار ارزشمندی در زندگی خود انجام ندادهایم بعد از این هم نخواهیم توانست. این طرز فکر اشتباه و به نوعی سمی و کشنده است. افراد در هر سنی میتوانند با ایجاد تفاوت و خلق ارزش در زندگی انسانهای دیگر به موفقیتی چشمگیر دست یابند. تنها یک تفاوت در این بین وجود دارد و آن هم اینکه بعضیها در همان نقطهی شروع به اهداف خود میرسند و برخی دیگر باید قبل از پیروزی و در آغوش کشیدن خواستههایشان هزار و یک بار شکست بخورند تا به مقصود خود برسند.
هر گاه حس کردید بهانهی سن مانعی بر سر راه رسیدن به اهداف و آرزوهایتان شده نگاهی به اینفوگرافیک زیر بی اندازید. در این اینفوگرافیک مفید و کاربردی انسانهایی را خواهید یافت که در ۵ سالگی به موفقیت رسیدهاند و در عین حال با افرادی آشنا خواهید شد که برای جشن گرفتن پیروزی بزرگ زندگی خود تا دوران پیری انتظار کشیدهاند.
به خاطر بسپارید : رسیدن به عظمت و بزرگی نیازمند تلاش زیاد و صبر کافی ست.
برگرفته از کتاب « جادوی فکر بزرگ » اثر دکتر د. شوارتز
برای حمایت از ما این مقاله را با دوستان خود نیز به اشتراک بگذارید. با تشکر
با سلام و احترام
متاسفانه وب فارسی از نظر سایت های پر محتوی و مفید فقیر است. از شما به دلیل مطالب آموزنده و مفیدتان نهایت تشکر را دارم.
پایدار و پیروز باشید.
سلام ، ممنون دوست عزیز
موفقیت شما آرزوی ماست.
من ۲۳ سالمه. از زندگی خیلی عقب افتادم فقط یه مدرک لیسانس دارم و هزاران رویایی که هیچوقت تبدیل به واقعیت نمیشوند
دوست گلم به قول هنری فورد : چه فکر کنی که می توانی چه فکر کنی که نمی توانی ،در هر دو صورت حق با توست. شما هزاران رویا را بررسی کن و ۱۰ تای اصلی رو به عنوان هدف بنویس و با تمام توانت برای رسیدن به این هدف ها تلاش کن. مطمئن باش موفق خواهی شد.
با تشکر